بی معرفت بودی دلم از خاطرت رفت
لم تكن على علم أنني اشتقت لك
چهره ام که هیچی که اسمم از خاطرت رفت
وجهي هو الشيء الذي افتقده
سنگ صبور غصه هات بودم یه روزی
كنت حزينا لك يوم واحد
رفتم درست وقتی که غم از خاطرت رفت
ذهبت على حق عندما ذهب الحزن
من پای تو از هرچی که داشتم گذشتم
مررت بما كان لدي
از کوچه ای که پا نمیذاشتم گذشتم
مررت باقاق ولم أسير
چی شد چجوری شد منو یادت نمیاد
ماذا حدث كيف تتذكرني
اونم منی که واست از جونم گذشتم
هذا هو الذي مر بك
چی شد من فراموشت شدم
ما حدث نسيت
من که لبخند تو رو ترجیح میدادم به خودم
كنت أفضل ابتسامتك لنفسي
چی شد از دلت رفتم یهو من که وابستم به تو
ماذا حدث لك لقد فقدت قلبي لك
اون همه احساسو یادت رفت چجوری خوب
كل هذا جعلك تشعر أنك بحالة جيدة
لااقل بگو من واسه تو چی کم گذاشتم
قل لي على الأقل ما فاتني
من که گذشتم واست از هرچی که داشتم
مررت وكل ما أملك
حرفی بزن از ترس و برزخ راحتم کن
تحدث عن الخوف والراحة
یا لااقل با یه دروغی قانعم کن
أو اقنعني على الأقل بالكذب
واسم بگو چی شد که رفتی برنگردی
قل لي ماذا حدث عندما عدت
یک درصد هم احساس تنهایی نکردی
واحد في المئة لم يشعر بالوحدة
تنها سوالم اینه که از من چی دیدی
سؤالي الوحيد هو ما رأيته مني
چی شد که تو از عشقمون پا پس کشیدی
ما حدث لك أحببت